همین را برایت بخوانم که کلمات در وصف احوالم محدودند و همین دوستت دارم های معمولی ام،
یعنی؛
یک لبخندت کافیست تا مرا دیوانه ترین مرد این شهر خوانند!
یعنی؛
یک دلخوری ات کافیست تا عاشورا ترین تراژدی را در من رقم زنی!
یعنی؛
یک حضورت کافیست تا وجودم سایلنت از تمام شکوه ها گردد!
یعنی؛
یک ذکرت کافیست تا من عارف ترین مخلوق عشقت گردم!
یعنی؛
یک حجابت کافیست تا در کشف تو برای رقصاندن یک تار از موهایت بمیرم!
یعنی؛
بیخیال...! واژگان در برابرت محدودن!
نظرات شما عزیزان:
|